- انده بردن(مَ ذَلْ لَ)
اندوه بردن. غم خوردن:
نیز چه خواهی دگر خوش بخور و خوش بزی
انده فردا مبر گیتی خوابست و باد.
منوچهری.
نبریم انده گیتی که بسی فایده نیست
اگر ایدون که بریم انده او ور نبریم.
منوچهری.
رفتم بر دربانش و گفتم سخن خویش
گفتا مبر انده که بشد کانت گوهر.
ناصرخسرو.
سعدیا انده بیهوده مبر دانی چیست
چارۀ کار تو جان دادن و جانان دیدن.
سعدی.
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان.
سعدی.
و رجوع به اندوه بردن شود.
نیز چه خواهی دگر خوش بخور و خوش بزی
انده فردا مبر گیتی خوابست و باد.
منوچهری.
نبریم انده گیتی که بسی فایده نیست
اگر ایدون که بریم انده او ور نبریم.
منوچهری.
رفتم بر دربانش و گفتم سخن خویش
گفتا مبر انده که بشد کانت گوهر.
ناصرخسرو.
سعدیا انده بیهوده مبر دانی چیست
چارۀ کار تو جان دادن و جانان دیدن.
سعدی.
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان.
سعدی.
و رجوع به اندوه بردن شود.
